نقدی بر فیلم عنکبوت مقدس
به قلم لقمان مدائن – منتقد سینما

نخستین نکته منفی فیلم نقص در روایت است، فیلمنامه راوی صادقی نیست، روایت دستخوش تحریف های خاص خود شده، شاید برای همین است که نام سعید حنایی به سعید عظیمی تغییر پیدا کرده تا به ما بگوید که قرار است قصه از خط واقعیت کمی فاصله بگیرد و به بخشی از ماجرا وفادار نباشد، او به ما نمی گوید که چه عاملی باعث شد سعید حنایی بعد از 50 سال زندگی به این قتل ها روی بیاورد! آیا تا به حال این وضعیت را ندیده بود؟ یا اینکه همه چیز از تعرض یک راننده تاکسی به همسرش آغاز شد!نام قاضی را تغییر دادند در حالی که قاضی منصوری معروف در این پرونده قضاوت کرده بود.
نقش یک خبرنگار را در به نتیجه رسیدن پرونده مطرح کردند که با آنچه عامه از پرونده می دانند همسو نیست، از تلاش ها برای اعدام صوری او سخن گفته شده که هیچ نشانه ای از آن موجود نیست، از تعرض پلیس به یک خبرنگار در این پرونده نقل شده که هیچ روایت دومی در دست عام نیست.پس تا زمان منتشر نشدن اسناد جدید از پرونده می توان اینگونه نتیجه گرفت که فیلم بر پایه کلیاتی از یک قاتل زنجیره ای حقیقی، جزئیات ساختگی خود را جایگزین آن کرده است تا حرف بزند.

نکته منفی دیگر فیلم اروتیک بودن برخی سکانس و پلان ها است، هیچ دلیل واضحی برای لزوم نشان دادن این صحنه ها نبود، و این یک ضعف جدی است، که سعی شده با توسل به این تصاویر غیر حرفه ای ایجاد جذابیت کنند.

 
 در روان‌شناسی رنگ صرفا به کاراکتر قهرمان می پردازم، خانم رحیمی با شال قرمز وارد مشهد می شود، که همان ابتدا این پیام را به ما می دهد که با یک فرد متفاوت مواجه هستیم.
از رنگ شال او در می یابیم که عاشق سفر است و کشف ناشناخته ها، دارای شجاعت است، و به نظرات دیگران اهمیتی نمی دهد، و ما این را در خلال فیلم نیز می بینیم، وقتی که شریفی او را با شهر مشهد آشنا می کند، یا زمانی که او با جسارت و شجاعت سراغ افسر پرونده، پزشکی قانونی، قاضی و دیگران می رود یا لحظه ای که خود را طعمه می کند و تا پای اعدام سعید دست از ایستادگی بر نمی دارد، و می بینیم که به توصیه های همکارش و مادرش ذره ای اهمیت نمی دهد.
و همچنین با جنبه های منفی شخصیت او مثل خشم و عصبانیت آشنا می شویم آنگاه که با متصدی هتل دعوا می کند یا چاقویی که برای دفاع از خود به همراه دارد.
او راهش را سریع انتخاب می کند و این از دیگر ویژگی های مهم در شخصیت اوست، مثل وقتی که در می یابد با طی کردن روند عادی نمی توان به قاتل رسید یا آنگاه که قاتل را ردیابی می کند و برایش تله می گذارد.
این رنگ همچنین نمایانگر خطر است، نه فقط خطری که کاراکتر را تهدید کند، که یک گام بالاتر از آن، وقتی ما شال قرمز را بر سر او می بینیم یعنی او خود خطر است، خطری که سیستم را تهدید می کند.
 

شخصیت پردازی فیلم از رولو مِی نشات گرفته، قهرمان در مسیر رشد خود با مرگ شخصیتی بی گناه مواجه می شود، همین کافیست تا او را به کنش ترغیب کند، و او را در این مسیر جدی سازد مثل وقتی که صغری را از فرط گرسنگی و ضعف جسمانی در ساندویچی می بیند و بعدا با جنازه او مواجه می شود، و سپس از طریق مادرش زری خانم رد قاتل را می زند.
قهرمان از هویت واقعی خود آگاهی دارد و همین او را در مسیر اهدافش محکم می کند، مثل تمام وقت هایی که با صدای بلند می گوید این شغل من است، من خبرنگارم، کارم را انجام می دهم، و این کلید گره گشایی و عامل رشد اوست.
او در حالی که پاسخ می دهد، چه اتفاقی افتاد؟ و چگونه پیرنگ حل و فصل شد؟ به دنبال جواب حالا چه اتفاقی می افتد؟ می گردد و ما را با خود همراه می سازد و به گره گشایی می رسد.
و در نهایت با تعهد و پایبندی او آرمان هایش معنا پیدا می کند، و بدین ترتیب در پایان فیلم شهر نجات پیدا کرده و قهرمان و همراه مورد اعتماد و محبوبش به خوبی و خوشی پی زندگی خود می روند، مثل وقتی که خانم رحیمی با بوسیدن شریفی به سمت اتوبوس می رود.
و با نهایت دقت بر نظریه مِی، پرده پایانی همچون پرده آغازین دست روی یک درد گذاشته و گره گشایی می کند.
 
 
دقایق ابتدایی فیلم گیراست، از یک سو با وضع زندگی اسفبار و فقر مطلق کاراکتر که نماد زنان خیابانی است آشنا می شویم، و از سوی دیگر خانواده دوستی و عشق مادرانه همان زن را برایمان به تصویر می کشد، می بینیم که برای خروج از خانه آرایش نمی کند چراکه در محل آبرو دارد و در نهایت وقتی به نزدیکی حرم مطهر می رسد سلام می دهد که گواهی بر این است که ایمان دارد، و این تمام چیزی است که خلاصه وار از زنانی که ناچار به تن فروشی شدند در می یابیم.
 
 
قهرمان فیلم خانم رحیمی خبرنگار اعزامی به مشهد است، که زر امیر ابراهیمی به زیبایی نقش او را بازی کرده است، او کسی است که خیلی زود بازی را بهم زده و تصمیم می گیرد در جایی که قانون زیر پای مصلحت در حال ذبح شدن است، نور رسانه را بر تاریکخانه سیستم انداخته و قیام به قسط کند.
او در این مسیر از جان عبور کرده و خود را طعمه می کند، و در نهایت با رشادت او عدالت اجرا می شود.
ضد قهرمان در اینجا یکی فرد نیست که یک سیستم است، همان سیستمی که نمی خواهد قاتل را در محل قتلی یکسان شناسایی کند! همان سیستمی که دسترسی به دی ان ای دارد اما پاسخگو نیست! 
همان سیستمی که به آقای شریفی از روزنامه خراسان می گوید بی خیال این پرونده بشود! همان سیستمی که به قاضی اجازه می دهد تا خبرنگاری را به جرم پیگیری یک خبر تهدید کند! 
همان سیستمی که مامور قانون را تا جایی قدرتمند می کند که به خود اجازه می دهد تا مرز تعرض به یک خبرنگار پیش رود! همان سیستمی که قاضی را تحت فشار می گذارد تا برای اجرا نکردن قانون توطئه کند!
 
 
فیلم دارای سه عنصر ارتباطی است، اولین آن انگشتر عقیقی است که آن را در دستان تمام مافیای سیستم می بینیم و شروع آن از انگشتر دست چپ سعید است. دومین آن موتور سیکلت سعید است که عاملی می شود بر لو رفتن او و سومین عنصر نوار ضبط صوتی است که اعترافات سعید را ضبط می کند مانند همان ضبط صوتی که شریفی در ابتدا صدای سعید را ضبط کرده بود.
 
 
عطف اول فیلم زمانی است که خانم رحیمی بعد از ورود به مشهد و دریافت اطلاعات اولیه از شریفی و افسر پرونده به این نتیجه می رسد که مضنون مورد حمایت یک سیستم است و پرونده از روال عادی قابل پیگرد نیست و اینجا مسیر قصه عوض می شود.
اوج فیلم زمانی است که او با جا زدن خود به عنوان زن خیابانی قاتل را در تله انداخته و صدای وی را نیز ضبط می کند.
عطف دوم زمانی است که با پیگیری خانم رحیمی سیستم عدلیه مجبور می شود حکم اعدام سعید عظیمی را اجرا کند و اینجا  قدرت رسانه باعث ایجاد عدالت می شود.

 کاشت، داشت و برداشت فیلمنامه رعایت شده، مثل وقتی که در ابتدای فیلم حاجی را در قامت حلال مشکلات خانوادگی سعید می بینیم و سپس او در دادگاه حاضر می شود و تمام نفوذ خود را اعمال می کند تا سعید آزاد شود.
یا آنجا که ما با ظاهر قاضی و در ادامه فیلم با ابعاد پنهان او آشنا می شویم.
یا وقتی که خانم رحیمی از بدو ورود با نگاه زن ستیزانه مواجه می شود، چه آنجا که مسافرخانه به او اجازه اقامت نمی دهد، یا وقتی که کوهی از شایعات غیر اخلاقی پشت خود را تحمل می کند، یا آنجا که مورد تهدید و تعرض قاضی و افسر پرونده قرار می گیرد.
یا زمانی که فرزند سعید را می بینیم که در محیطی که بوی جنگ می دهد رشد پیدا می کند و بخاطر جهل نمی تواند مورد هدایت درست قرار بگیرد و علاقه مند می شود تا راه پدرش را ادامه دهد.
یا لحظه ای که مامور شهرداری را در فلکه میدان می بینیم و او بعدا قاتل را شناسایی می کند.
 
 
تعلیق های فیلم قدرتمند است، مثل آنجایی که افسر پرونده به آن دو خبرنگار کمک می کند، مثل وقتی که قاضی خود را مخالف قتل ها نشان می دهد، مثل وقتی که همسر سعید تا یک قدمی پی بردن به قضیه پیش می رود اما با مدیریت خوب او صحنه عوض می شود، یا مثل وقتی که حقانی و حاجی تصمیم می گیرند سعید را از اجرای حکم فراری دهند.
 
 
نویسنده اهل گره گشایی در فیلمنامه نیست و این نکته مثبت فیلم است، قهرمان گام به گام برای کشف حقیقت پیش رفته و تلاش می کند.
 
 
 در اواخر فیلم، داخل دادگاه، حاجی پشت سر خانم رحیمی می نشیند و ما اینجا دو قدرت حاکم بر پرونده را در یک قاب می بینیم، یکی حاجی است که با تمام نفوذ خود سعی در منحرف کردن پرونده و اعمال فشار دارد، و دیگری خبرنگاری است که با قدرت رسانه سعی در ایجاد عدالت می کند.
 
 
 سعید عقیق را نه در دست راستش، که در دست چپ خود انداخته، که برعکس آن چیزی است که در اسلام به آن توصیه شده است، سعید برای انجام قتل ها از حد ترخص شرعی شهر خارج می شود، و این حکایت تمثیلی خروج او از حدود دینی است.