سریال سقوط در میان انبوهی از آثار ناموفق که رغبتی در مخاطب ایجاد نکرده و با هیج اقبالی روبرو نشدند، توانسته به واسطهی خلق موقیتهای مهیج، بیننده را پای گیرنده بنشاند و همراهاش کند. این موقعیتهای مهیج از خاطرهای آشنای یک واقعیت تاریخی نشأت میگیرد که در زمانی نه چندان دور، در بخشهایی از خاورمیانه، گریبان مردم را گرفته بود. کلمهی داعش به تنهایی حس رعب و وحشت در شنونده ایجاد میکند. چه رسد به اینکه این کلمه را در بستری دراماتیک قرار داده و در مواجهه با دختر فریب خوردهی ایرانی قرارش دهی که عوامل این سریال به خوبی از پس این امر برآمدهاند.
اما مسئله اینجاست که به چه قیمتی و تا کی این همراهی ادامه پیدا خواهد کرد؟ روابط علتی معلولی تا کجای داستان جای خود را به تقدیر و تصادف میدهند؟
مرگ ژاکان درست لحظهای که جان آیسان به خطر افتاد، لو نرفتن مکرر گوشی در مضافه، پیدا نشدن جسد ام عبیده و… همه و همه فاقد روابطی مستحکم از نظر امکان وقوع هستند و تماماً به تصادف و شاید خواست خدا برمیگردند که از این نظر سریال سقوط بیش از یک سریال مهیج و حادثهای، کلید اسراری ایرانی میشود. البته با وجود این نکاتی که گفته شد و در کنار تمام این ضعفها نمیتوان منکر کشش و داستانگویی سقوط شد. مخاطب با آیسان همراه شده و سرنوشتاش را تا آمدن قسمت بعد دنبال میکند. در صورتیکه این اتفاق برای بسیاری از کااراکترها نمیافتد و مخاطب یا آنها را نمیبیند یا صرفاً تماشایشان میکند و بعد از پایان قسمت، تلویزیون را خاموش میکند.
نویسنده: مریم حاجبابایی